کسی که راز دیگری را فاش کند و او را رسوا و بی آبرو سازد، برای مثال اشک من گر ز غمت سرخ برآمد چه عجب / خجل از کردۀ خود پرده دری نیست که نیست (حافظ - ۱۶۴)، بی شرم، گستاخ
کسی که راز دیگری را فاش کند و او را رسوا و بی آبرو سازد، برای مِثال اشک من گر ز غمت سرخ برآمد چه عجب / خجل از کردۀ خود پرده دری نیست که نیست (حافظ - ۱۶۴)، بی شرم، گستاخ
ده کوچک و کم آباد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ده کم جمعیت که چندان آبادانی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). دهی بسیار کوچک و کم سکنه و کم حاصل. دهی کوچک و ناچیز و حقیر. ده کوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من روشنم از دود غم روز به خویش ای چرخ تو می دانی و این کوره ده خویش. رکنای مسیح کاشی (از آنندراج)
ده کوچک و کم آباد. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ده کم جمعیت که چندان آبادانی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). دهی بسیار کوچک و کم سکنه و کم حاصل. دهی کوچک و ناچیز و حقیر. ده کوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من روشنم از دود غم روز به خویش ای چرخ تو می دانی و این کوره ده خویش. رکنای مسیح کاشی (از آنندراج)
توده و انبار بزرگ از خرما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، خنور خرما. (منتهی الارب) ، خرما که در تک و کرانۀ جله بماند. ج، کرادید، کراد. (منتهی الارب). خنور خرما و گفته اند آنچه از خرما که در تک و کرانه های خنور باقی ماند. ج، کرادید، کراد. (از اقرب الموارد)
توده و انبار بزرگ از خرما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، خنور خرما. (منتهی الارب) ، خرما که در تک و کرانۀ جله بماند. ج، کَرادید، کِراد. (منتهی الارب). خنور خرما و گفته اند آنچه از خرما که در تک و کرانه های خنور باقی ماند. ج، کَرادید، کِراد. (از اقرب الموارد)
دهی از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 41 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 18500 گزی خاورشوسۀ مهاباد به سردشت. موقع آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 138 تن. آب آن از رود خانه مهاباد و محصول آن غلات، چغندر، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 41 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 18500 گزی خاورشوسۀ مهاباد به سردشت. موقع آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 138 تن. آب آن از رود خانه مهاباد و محصول آن غلات، چغندر، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز. سکنۀ آن 346 تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوب و پنبه است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز. سکنۀ آن 346 تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوب و پنبه است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
دل افسرده. افسرده خاطر. ملول. دل مرده. بی نشاط. بی شور و شوق و هیجان. سرددل. که فاقد وجد و حال و ذوق است. مقابل زنده دل: بی اویتیم و مرده دلند اقربای او کو آدم قبایل و عیسای دوده بود. خاقانی. گر چه بسی بردمید مرده دلان را به زور همدم عیسی شود جز به دم سوسمار. خاقانی. بر مرده دلان به صور آهی این دخمۀ باستان شکستم. خاقانی. در تن هر مرده دل عیساصفت از تلطف تازه جانی کرده ای. (از لباب الالباب). اگر برنخیزد به آن مرده دل که خسبد از او خلق افسرده دل. سعدی. طبیب راه نشین درد عشق نشناسد برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی. حافظ
دل افسرده. افسرده خاطر. ملول. دل مرده. بی نشاط. بی شور و شوق و هیجان. سرددل. که فاقد وجد و حال و ذوق است. مقابل زنده دل: بی اویتیم و مرده دلند اقربای او کو آدم قبایل و عیسای دوده بود. خاقانی. گر چه بسی بردمید مرده دلان را به زور همدم عیسی شود جز به دم سوسمار. خاقانی. بر مرده دلان به صور آهی این دخمۀ باستان شکستم. خاقانی. در تن هر مرده دل عیساصفت از تلطف تازه جانی کرده ای. (از لباب الالباب). اگر برنخیزد به آن مرده دل که خسبد از او خلق افسرده دل. سعدی. طبیب راه نشین درد عشق نشناسد برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی. حافظ
مخفف گرده گاه، قد و قامت. (ولف). و رجوع به گرده گاه شود. - گرده گه برکشیدن، کنایه از بلندبالا شدن. کشاله کردن: ز پستی و کندی به مردی رسید توانگر شد و گرده گه برکشید. فردوسی. میان تنگ و باریک همچون پلنگ کجا گرده گه برکشد روز جنگ. فردوسی. و رجوع به گرده گاه شود
مخفف گرده گاه، قد و قامت. (ولف). و رجوع به گرده گاه شود. - گرده گه برکشیدن، کنایه از بلندبالا شدن. کشاله کردن: ز پستی و کندی به مردی رسید توانگر شد و گرده گه برکشید. فردوسی. میان تنگ و باریک همچون پلنگ کجا گرده گه برکشد روز جنگ. فردوسی. و رجوع به گرده گاه شود
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 15هزارگزی شمال خاور مراغه و 20هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 481 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه مردق تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 15هزارگزی شمال خاور مراغه و 20هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 481 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه مردق تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان جمعآبرود بخش حومه شهرستان دماوند. دارای 450 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، گردو، قیسی و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان جمعآبرود بخش حومه شهرستان دماوند. دارای 450 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، گردو، قیسی و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان پره سر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش که در 9هزارگزی شمال باختر رضوانده و یک هزارگزی باختر راه شوسۀ انزلی به آستارا واقع است. جلگه و مرطوبست و 1424 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دنیاچال، محصولش غلات، برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و شالبافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان پره سر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش که در 9هزارگزی شمال باختر رضوانده و یک هزارگزی باختر راه شوسۀ انزلی به آستارا واقع است. جلگه و مرطوبست و 1424 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه دنیاچال، محصولش غلات، برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و شالبافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
هتّاک. هاتک. هاتک استار. مذیاع. منّدد. مقابل پرده دار. پرده پوش: حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر. سوزنی. بپای پردگیان را بغرچگان مگذار که پرده دار نباشد که پرده در نبود. سوزنی. پرده در است آنکه در این عالم است راز ترا هم دل تو محرم است چون دل تو بند ندارد بر آن بند چه جوئی ز دل دیگران. نظامی. توبینا و ما خائف از یکدگر که تو پرده پوشی و ما پرده در. سعدی. اشک غماز من ار سرخ برآید چه عجب خجل از کردۀ خود پرده دری نیست که نیست. حافظ. تا توانی پردۀ کس را مدر تا ندرّد پرده ات را پرده در. (از امثال و حکم)
هَتّاک. هاتِک. هاتِک استار. مِذیاع. مُنّدِد. مقابل پرده دار. پرده پوش: حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر. سوزنی. بپای پردگیان را بغرچگان مگذار که پرده دار نباشد که پرده در نبود. سوزنی. پرده در است آنکه در این عالم است راز ترا هم دل تو محرم است چون دل تو بند ندارد بر آن بند چه جوئی ز دل دیگران. نظامی. توبینا و ما خائف از یکدگر که تو پرده پوشی و ما پرده در. سعدی. اشک غماز من ار سرخ برآید چه عجب خجل از کردۀ خود پرده دری نیست که نیست. حافظ. تا توانی پردۀ کس را مدر تا ندرّد پرده ات را پرده در. (از امثال و حکم)